پایگاه اطلاع رسانی استاد احمد واعظی

مناسبات علوم انسانی اسلامی و علوم انسانی متعارف

0

دعوت به علم دینی در عرصه ی علوم طبیعی به داعی و انگیزه ی متفاوت از دعوت به علوم انسانی اسلامی صورت می گیرد. علوم انسانی برخلاف علوم طبیعی که عمدتاً برآمده از اعمال روش تجربی و اموری بدین شکل است، علوم انسانی به شدت ایدئولوژیک است و مبانی انسان شناختی، هستی شناختی، معرفت شناختی و ارزش شناختی عالِم در درون مایه ی محتوایی نظریه ها تأثیر می گذارد.

 بسم الله الرحمن الرحیم

و الصلاه و السلام علی سیدنا محمد(ص) و آله الطیبین الطاهرین المعصومین(س)

اعیاد شعبانیه خصوصاً میلاد مسعود امام زمان(عج) را خدمت همه عزیزان تبریک عرض می کنم و از عزیزانی که اسباب جلسه را فراهم کرده اند تشکر می کنم. امیدوارم بتوانیم مرور نسبتاً اجمالی به ابعاد این بحث داشته باشیم. بنده سعی می کنم گزاره وار مباحثی که حول این عنوان در نظر است را مطرح کنم.

در ابتدا مقدمه ای را ذکر می کنم. بحث علم دینی یا علوم انسانی اسلامی، اسلامی سازی علوم و بحث های اینگونه که به استمداد از دین و معارف دینی و بهره مندی از درون مایه ی دینی در فضای دانش و تولید علم، چه علم طبیعی و چه علوم انسانی، مربوط می شود، با ابهامات و مشکلاتی توأم و در واقع با سوء تفاهم هایی روبرو است. بخشی از این سوء تفاهم ها به تقریرهای نادرست یا مشکل دار باز می گردد که واکنش منفی را نسبت به این بحث برمی انگیزد. در برخی محیط ها زمانی که بحث علوم انسانی-اسلامی یا اسلامی سازی علوم و یا علم دینی مطرح می شود، با واکنش های منفی روبرو می شود. اکثر این واکنش های منفی ناشی از عدم اطلاع نیست بلکه برخی مواقع ناشی از سوء تقریر است. برخی مدافعین علم دینی یا علوم انسانی-اسلامی زمانی که بحث و آدرس نادرست می دهند یا به شکل نامناسبی تقریرمی کنند در نتیجه واکنش منفی را به دنبال می آورد، برای مثال در برخی عبارت ها علوم علم دینی را به علوم اسلامی فرو می کاهند و همانگونه که در علوم اسلامی مانند فقه با روش اجتهادی و با مراجعه به منابع نقلی دین این دانش تولید می شود، زمانی که به برخی عبارت ها مراجعه می کنیم، دعوت آنها به علم دینی، دعوت به روش اجتهادی است و دعوت به اینکه با مراجعه به کتاب و سنت کیهان شناسی اسلامی شیمی اسلامی، فیزیک اسلامی و… استخراج شود و گاهی بدین وسیله می خواهند نوعی اخبارگری را در حوزه ی دانش رواج دهند. نمونه ی بارز آن بحث طب سنتی است که پزشکی و طب اسلامی با طب سنتی فرق می کند. در طب اسلامی مستنداً به روایات و برخاسته ی از روایات، دانش پزشکی را تمشیت و استخراج می کنند. این گونه نگاه ها به سوء فهم و سوء تفاهم در مسئله علم دینی دامن می زند.

نکته ی مقدماتی دیگری که عرض می کنم این است که دعوت به علم دینی در عرصه ی علوم طبیعی به داعی و انگیزه ی متفاوت از دعوت به علوم انسانی اسلامی صورت می گیرد. در محیط هایی به اتکاء پیشرفت های حاصل شده در علوم طبیعی مثل کیهان شناسی، زیست شناسی، فیزیک و… بخی از دانشمندان این حوزه ها که نگرش الحادی، مادی گرایی یا طبیعت گرایانه دارند، یافته های علمی یا مطالعات تجربی در این حوزه ها را برای اظهار نظر صرفاً ماده انگارانه درباره ی کیهان، پیدایش صیانت و فرآیند شکل گیری عالم و در واقع نوعی استغنای از مقوله ی خلقت و نقش الهی در آفرینش، دست مایه قرار می دهند و به این وسیله شبه افکنی دینی می کنند و الحاد را رواج می دهند. اگر به خاطر داشته باشید قبل از انقلاب، مارکسیسم خود را به عنوان فلسفه ی علمی معرفی می کرد و بیان داشت که پشتوانه ی ماتریالیزم دیالکتیک و نگرش مادی گرایانه به هستی در واقع یافته های زیست شناسانه، تئوری تکامل و… است. این تمایل وجود دارد.

در غرب خصوصاً از زمان ژان پل دوم رهبر کاتولیک ها، احساس خطری در عالم کلیسا اتفاق افتاد و برخی از کشیش ها و افراد به شدت مذهبی، به صورت بسیار جدی در حوزه های دانشی ورود پیدا کردند و فیزیکدان، شیمی دان، زیست شناس و کیهان شناس واقعی شدند و به صورت کاملاً جدی در مقابل موج الحاد برآمده از فرضیه های علمی، به فعالیت و مقابله برخاستند. و با همان ادبیات و فضای دانشی ای که یک عالم علوم طبیعی به اتکاء برخی از داده های تجربی و به ضمیمه ی برخی مبانی متافیزیکی الحادی و مبانی فلسفی خدا ناباورانه دارد، در مقابل به صورت جدی با اتکاء به یافته ها و فرضیه های علمی و به کمک مبانی متافیزیکی متفاوت، تقریرهای هم ساز با اعتقاد به خدا و خلقت را عرضه می کنند بنابراین یک ضلع و منشأ دعوت به علم دینی در علوم طبیعی می تواند این باشد که حوزویان و متعهدان دینی رسالتی دارند که با زبان دانش روز در این عرصه ها مسلح شوند، هستی شناسی الهی، مبانی متافیزیکی و جهان شناسی اسلامی را به ضمیمه دانش تجربی به خدمت گیرند، بتوانند در این حوزه ها از اعتقادات صیانت کنند و از تعارض ناخواسته و برآمده ی از ضمیمه کردن مبانی متافیزیکی الحادی بین علم و دین جلوگیری کنند.

در یک جمله عرض کنم تمامی افرادی که بر موج الحاد سوار می شوند و سعی می کنند از داده های تجربی و فرضیه های علمی، برای تقویت الحاد سودجویی کنند، در واقع فراروی از تجربه می کنند یعن اظهار نظرهایی که درباره ی کلیت کیهان و مسائل اینچنینی می کنند برآمده ی از دانش تجربی نیست بلکه مبانی متافیزیکی را ضمیمه می کنند. اینجاست که وقتی عده ای می گویند علم دینی، یعنی آگاه باشید که هستی شناسی دینی می تواند کارساز و مبانی متافیزیکی دینی می تواند مدد کار باشد تا به دام الحاد و مبانی متافیزکی دیگری نیفتید. بنابراین زمانی که می گوییم علم دینی در علوم طبیعی منظور این نیست که برآمده ی از منابع دینی، یک هویت دانشی متفاوتی و به عبارتی دیگر یک سلب و یک ایجاب ایجاد کنیم، این تصور نادرست است. سلب به معنای نفی همه ی علوم موجود، تجربه و… و ایجاب بدین معنا که با مراجعه به منابع دینی و کتاب و سنت، فیزیک، کیهان شناسی، زیست شناسی و… استخراج شود. اگر فردی بگوید علم دینی یعنی نفی علوم متعارف و ایجاد یک هویت علمی متمایز و متفاوت با علوم متعارف و همچنین بیان کند اگر آنها پارادایم تجربه را قبول دارند، ما دیگر پارادایم تجربه را قبول نداریم و با روش اجتهادی و با مراجعه به کتاب و سنت، نظریه های علمی استخراج می کنیم، این آدرس نادرست دادن و حساسیت برانگیز است تا عده ای در برابر واژه ی علم دینی موضع بگیرند.

اما در حوزه ی علوم انسانی، قضیه اندکی متفاوت است زیرا علوم انسانی برخلاف علوم طبیعی که عمدتاً برآمده از اعمال روش تجربی و اموری بدین شکل است، علوم انسانی به شدت ایدئولوژیک است و مبانی انسان شناختی، هستی شناختی، معرفت شناختی و ارزش شناختی عالِم در درون مایه ی محتوایی نظریه ها تأثیر می گذارد. در علوم طبیعی نیز مبانی ما بعد الطبیعه و متافیزیکی وجود دارد اما نه مبانی ای که درون مایه ی نظریه را شکل دهد. برای مثال اگر اصل امتناع جمع نقیضین پذیرفته نشود، نمی توان علمی داشت زیرا هیچ گزاره ی معرفتی تجربی و غیر تجربی ای وجود ندارد، به این علت که هم آن گزاره نقیض آن می تواند صحیح باشد یا اگر اصل متافیزیکی وجود نداشته باشد در شرایط کاملاً مساوی طبیعت واکنش یکسان نشان می دهد، هر چه که تجربه کسب شود را نمی توان تعمیم داد و قاعده ای داشت زیرا با حفظ همه ی شرایط ممکن است طبیعت واکنش دیگری نشان دهد. این اصل ها محتوای دانش ارائه نمی دهد. اما در علوم انسانی مبانی فلسفی انسان شناختی و ارزش شناختی در خود درون مایه ی نظریه ها و محتوای دانشی تأثیر گذار است لهذا ایدئولوژی و جهت گیری ها نقش دارند. فوکو در نوشته های خود می گوید پشت همه‌ی نظریه های علمی در حوزه‌ی علوم اجتماعی و علوم انسانی قدرت نهفته است. این یعنی نظام دانایی متأثر از قدرت است و این قدرت است که ایفای نقش می‌کند. بنابراین علوم انسانی فضایی متفاوت با علوم طبیعی دارد و مجال حضور و تأثیر گذاری دین در حوزه ی علوم انسانی در رابطه با علوم طببیعی گسترده تر می شود. بنده بسیار مختصر سعی می کنم به برخی از این مجالات اشاره کنم.

اولین مجال این است که مبانی دینی، هستی شناختی، انشان شناختی و معرفت شناختی دینی می تواند هویت علم انسانی متفاوتی را ایجاد کند. ما در علوم طبیعی این بحث را نپذیرفتیم. در علوم طبیعی بیان شد زمانی که می گوییم علم دینی، منظور این نیست که علوم متعارف را نفی و هویت متمایزی عرضه کنیم. اما علوم انسانی می تواند مبانی دینی اقتضاء هویتی دانشی متمایزی داشته باشد زیرا امروزه ثابت شده است که آبشخور تمامی کلان پارادایم های موجود در علوم اجتماعی و مطالعات انسانی، یک فلسفه‌ی خاص است. به عنوان مثال اگر پوزیتویست ها و تجربه گرایان در حوزه ی مطالعات انسانی و اجتماعی طبیعت گرا شدند و پارادایم تجربه را در مطالعات انسانی قبول کردند، به این دلیل است که در مبانی هستی شناختی، انسان شناختی و جامعه شناسی خود در مبانی فلسفی فرقی میان عالم طبیعت و عالم انسانی قائل نیستند و همانگونه که عالم طبیعت را مقهور قانونمندی های کلی می دانند، عالم انسانی و رفتارهای انسانی نظیر رفتارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را معلول قاعده مندی های عام می دانند و همانطور که در طبیعت و علوم طبیعی به دنبال کشف قانونمندی ها از طریق روش تجربی هستند، در علوم سیاسی نیز دنبال کشف قانونمندی های عام حاکم بر رفتار سیاسی و در علوم اقتصادی نیز به دنبال قانونمندی های عام حاکم بر رفتار اقتصادی هستند. بنابراین تفاوتی بین مطالعات انسانی و مطالعات طبیعت در جوهر، به دلیل مبانی فلسفی خاص خود، قائل نیستند. مبانی فلسفی آنها تفاوت جدی و معنا داری بین انسان و طبیعت قائل نیست. در نتیجه چون این گونه مبانی فلسفی، هستی شناسی، انسان شناسی و معرفت شناسی را دارند. از دل آن، این پارادایم شکل می گیرد. زمانی که این پارادایم شکل گرفت، روش شناسی متناسب با آن صورت می گیرد و در گام آخر روش متناسب با این روش شناسی ایجاد می شود. بنابراین در یک هویت دانش ۴ مرحله وجود دارد؛ اول مبانی فلسفی و نظری است. از دل این مبانی، متناسب با آن پارادایم شکل می گیرد، بر اساس این پارادایم روش شناسی منقح می شود و بر اساس آن روش شناسی، روش های خاصی برای مطالعات اتخاذ می شود.

در علوم انسانی با پارادایم های مختلفی مانند پارادایم طبیعت گرایی، پارادایم تجربی و پارادایم هرمونوتیکی یا معنا کاوانه مواجه هستیم. برخی افراد مانند وینچ در مطالعات انسانی و مطالعات علوم اجتماعی، پارادایم رویکرد هرمونوتیکی و معناکاوانه بر اساس مبانی فلسفی و انسان شناختی متفاوتی که دارند را قبول دارند یا پوپر با پوزیتویست ها متفاوت می شود و پارادایم فرضی قیاسی را قبول دارد به این خاطر که تفاوت قائل است و در معرفت شناسی خود و دسترسی به حقیقت مبنای دیگری دارد.

بحث این است که علی الاصول در حوزه ی علوم انسانی می توان به این فکر کرد و مجال وجود دارد که آیا بر اساس مبانی هستی شناسی و انسان شناسی دینی و مبانی فلسفی و معرفت شناختی خود، می توان از یک علوم انسانی متفاوتی سخن گفت؟ نمی خواهم بگویم ما این کار را انجام دادیم و آن را منقح کردیم بلکه می گویم مجال وجود دارد، پس اشتباه نشود. همانطور که گفتم در علوم طبیعی زمانی که می گوییم علم دینی به معنای این نیست که بخواهیم علوم متعارف را سلب کنیم و یک هویت دانشی متمایزی غیر متکی به تجربه پی ریزی کنیم. اما عرضم این است که در علوم انسانی این مجال وجود دارد، زیرا صحنه ی علوم انسانی و مطالعات انسانی با انحاء هویت های دانشی روبرو است و تنها یک پارادایم حاکم نیست بلکه طبیعت گرایی، رویکرد هرمونوتیک و رویکردهای دیگری وجود دارد که هویت های دانشی متفاوتی را رقم می زند. بنابراین می شود اندیشید که آیا بر اساس مبانی اسلامی، متافیزیک اسلامی، انسان شناسی اسلامی و معرفت شناسی اسلامی، می توان پایه ریز هویت جدیدی در علوم انسانی بود و آن را علوم انسانی اسلامی نامید؟ اینجا مجال و ظرفیت آن وجود دارد. کارهایی نیز انجام شده است اما به صورت منظم و مرتب نیست تا بتواند یک هویت کاملاً متمایزی را شکل دهد زیرا هویت زمانی کاملاً متمایز شکل می گیرد که چرخه ی تولید دانش بر اساس آن پارادایم ها به جریان بیافتد و به شکل جدی تولید دانش شود.

محور دیگر این است که بخشی از علوم انسانی مطالعات هنجاری و به عبارتی ساحت هنجاری علوم انسانی است. خروجی علوم اجتماعی و انسانی در بخش هایی دانش هنجاری (normative knowledge) می باشد. منظور از دانش هنجاری، مباحثی است که به مطلوبیت ها می پردازد. فرض بفرمایید در حوزه ی فلسفه سیاسی، فیلسوفان سیاسی بخشی از دانشی که تولید می کنند، بیان فضایل و مطلوبیت های جامعه سیاسی است. لیبرال ها به طور مفصل روی فضیلت آزادی، مالکیت خصوصی، تساهل و تسامح تلاش می کنند. فلسفه ورزی آنها درباره ی آزادی، تساهل و تسامح، مالکیت خصوصی و امثال ذلک چیست؟ در واقع می خواهند بگویند جامعه سیاسی مطلوب، جامعه ای است که حقوق آزادی فردی در آن رعایت شود، تساهل و تسامح در آن بالا باشد، مالکیت خصوصی را محترم شمارد و امثال ذلک. بنابراین بخشی از فلسفه ی سیاسی به عنوان یکی از شاخه های علوم انسانی بحث از مطلوبیت های جامعه سیاسی است. در علوم تربیتی نیز به این شکل است. بخشی از تلاش های علمی در علوم تربیتی، جانب هنجاری و تجویزی است. یعنی بخشی از همت عالم علوم تربیتی معطوف به این است که صورت وضعیت مطلوب تربیت چیست و برای مثال در آموزش و پرورش، تربیت کودک یا نوجوان و به طور کلی در فضای تربیتی مطلوبیت ها، هنجارها و تجویزها چه چیزهایی می تواند باشد.

دین و معارف دینی ما در اینکه بتوانند دانش هایی از این قسم تولید کنند، ید طولایی دارند. فقه ما به عنوان دانش، دانش هنجاری است و بخش وسیعی ای از خروجی های دانشی در حوزه ی فقه، علم دستوری، هنجاری و تجویزی است. مانند حقوق و علم اخلاق که بخش قابل توجهی از آنها به عنوان علم انسانی، جانب هنجاری دارد. در حوزه های علمیه بخش معظم تلاش هایی که در حوزه فقه و اخلاق و مطالعات اخلاقی صورت می گیرد، علوم انسانی اسلامی است منتهی علوم جانب هنجاری علوم انسانی می باشد. در حوزه های علمیه یکی از مزیت های نسبی در حوزه مطالعات انسانی دو چیز می باشد. ما معمولاً در مبانی تولید کننده هستیم زیرا وجه فلسفی، نظری و عقلی دارد و منابع دینی ما نیز در این زمینه ها ورود کرده اند. لهذا بیشتر کتاب هایی که در حوزه های علمیه و در شاخه های مختلف مطالعات انسانی تولید می شود، وجه مبانی در آنها قوی است. مثل مبانی انسان شناختی تعلیم و تربیت اسلامی، مبانی اقتصاد اسلامی، مبانی جامعه شناسی اسلامی و… . این مباحث، نظری و فلسفی هستند و حوزه های علمیه خصوصاً در جهان تشیع نسبت به بحث های فلسفی قوی هستند. جهت دیگری که در حوزه های علمیه و در حوزه ی مطالعات انسانی مزیت نسبی دارد، جانب هنجاری و مباحث تجویزی است که دین، آموزه های دینی و منابع نقلی دین می توانند در حوزه مطالعات و علوم انسانی ایفای نقش کنند. اما بخش قابل توجهی از مطالعات اجتماعی و انسانی، به نظر بنده مطالعات وضعیت شناسانه می باشد که سه ضلع اصلی دارد و سه گونه از مطالعه را شامل شود: ۱) مطالعات توصیفی ۲) مطالعات تبیینی ۳) مطالعات آسیب شناسانه. برای مثال زمانی که می گوییم وضعیت طلاق در جامعه ایران چگونه است؟ این نوع مطالعه از نوع توصیفی می باشد چون محقق مطالعه می کند که اولاً جامعه شهری چه تفاوتی با جامعه روستایی دارد؟ در جامعه شهری، در چه اقشاری آمار طلاق بالاتر است؟ در چه رده ی سنی این آمار بیشتر است؟ آیا آمار طلاق در افرادی که در سالهای اولیه زندگی به سر می برند بالاتر است یا افرادی که سالیانی از زندگی مشترک آنها گذشته است؟ آمارها به این شکل و بیشتر به صورت کمی صورت می گیرد. مطالعات وضعیت شناسانه توصیفی مانند عکس برداری می باشد که عکس و تصویری از محیط به دست می دهد. این نوع مطالعه اشخاص و روش های مربوط به خود را دارد که روش آن بیشتر کمی است.

پس از اینکه مطالعات توصیفی صورت گرفت، نوبت به مطالعات تبیینی می رسد. در مطالعات تبیینی به دنبال علل و عوامل می باشند. برای مثال فرض شود که آمار و شرایط طلاق توصیف شده و در دست است که وضعیت طلاق به چه صورت می باشد اما مجموعه سوالات دیگری وجود دارد که بر فرض آیا فقر و مشکلات اقتصادی علت طلاق است؟ با مطالعه آمار، مشاهده می شود که اتفاقاً در بین افراد مرفه در برخی موارد نزدیک به ۴۵-۵۰ درصد طلاق وجود دارد در حالی که مشکل مالی ندارند. بنابراین علت طلاق در فضای روستایی، فضای شهری و طبقات مختلف چیست؟ این گونه مطالعات از نوع تبیینی است، توصیفی نیست بلکه باید علل و عوامل را تبیین کند. امکان دارد مطالعه تبیینی از عهده افرادی که مطالعه توصیفی می کنند بر نیاید به عبارت دیگر عده ای در مطالعات توصیفی و عده ای دیگر در مطالعات تبیینی تخصص دارند. پس از آن بحث مطالعات آسیب شناسانه به میان می آید که بر فرض چه آسیب هایی حوزه ی اقتصاد، فرهنگ و… را تهدید می کند؟

مواردی که ذکر شد انواع و اقسام مطالعات وضعیت شناسانه بود. در این صورت حضور دین، مبانی و معارف دینی چگونه است؟ آیا زمانی که می گوییم علم انسانی اسلامی یا علوم اجتماعی اسلامی، منظور این است که بخواهیم مطالعات وضعیت شناسانه را از کتاب و سنت استخراج کنیم؟ بنده نمی خواهم بگویم که در این موارد دین نقشی ندارد اما نقش آن کم رنگ است و به پر رنگی مباحث هنجاری نیست. برای مثال در مطالعات توصیفی به غایت نقش منابع دینی کم رنگ است. نمی توان برای امر متغیر اجتماعی که به اقلیم و فضا متفاوت می شود، با استفاده از کتاب و سنت، وضعیت را توصیف کرد و آیه ی «تبیاناً لِکُل شیء» بدین معنا نیست که هر چه خواسته و سوال داشته باشیم و لو اینکه بر فرض آمار طلاق چقدر است پاسخ را با استناد به این آیه از قرآن و سنت استخراج کنیم. در مطالعات تبیینی آسیب شناسانه نیز نقش دین بسیار کم رنگ می باشد.

یکی از محورهای بسیار مهم در مطالعات انسانی و اجتماعی که بنده آن را مطالعات توسعه ای یا تولید علم نیمه بنیادین می نامم، می باشد. ما در مطالعات اجتماعی، بر اساس فلسفه، تعلیم و تربیت، مطالعات و مبانی دینی و مطالعات هنجاری خود، صورت وضعیت مطلوب را تعریف کردیم. از طرفی در مطالعات وضعیت شناسانه، مطالعات توصیفی، تبیینی و آسیب شناسانه داشتیم اما آنچه که به دنبال آن هستیم، مطالعات توسعه ای یعنی نقشه راه برون رفت از وضع موجود به وضع مطلوب، می باشد و این نوع مطالعات گمشده ی اصلی امروز ما در مطالعات انسانی و اجتماعی است. برای مثال در حوزه ی اقتصاد، نظام بانکداری دارای اشکال است و اقشار مختلف جامعه بر آن اعتراض دارند. وضع مطلوب این است که نظام بانکداری در خدمت کسب و کار باشد، رونق ایجاد کند و نیازمندان را پشتیبانی کند اما نقیصه و مشکل این است که چگونه وضع نابه‌سامان را به وضع مطلوب برگردانیم.

در حوزه ی علوم انسانی و اجتماعی به افرادی نیاز می باشد که حل مسئله کنند و با توجه به وضعیت جامعه، نقشه راه برون رفت از وضع موجود به وضعیت مطلوب را نشان دهند. در پاسخ به عده ای که بیان می کنند حوزه های علمیه در حوزه مطالعات علوم انسانی اسلامی تلاشی نمی کنند، عرض کنم که بیانشان نادرست است زیرا تلاش هایی دارند اما به صورتی نیست که ذائقه مردم شیرین شود. روی مبانی، مطلوبیت ها، وجوه حقوقی و فقهی و فقه الاقتصاد کار می شود اما اینها حل مسئله نیستند. آن چیزی که کام مردم را شیرین می کند این است که بتوان بر اساس مبانی اسلامی، غایات، ارزش ها و وضعیت شناسی، دانشی را تولید کرد که نقشه راه برون رفت از وضع موجود به مطلوب باشد، توسعه و پیشرفت ایجاد کند و حل مسئله اتفاق بیافتد. شکل گیری چنین حالتی تنها با متد اجتهاد و مانند آن میسر نیست بلکه به فعالیت های ترکیبی نیازمند هستیم. به عبارت دیگر عالم حوزوی باید یا در حوزه خاصی ذوالفن شود و یا با افرادی که در آن زمینه تخصص دارند گره بخورد. در مطالعات علوم انسانی اسلامی به لجنه های پژوهشی و تحقیقی نیازمند هستیم که ترکیبی از عالمان در ساحت های مختلف را تشکیل دهد تا بتوانند یک نقشه راه و برنامه ی عملیاتی ارائه کنند.

سخن آخر بنده این است که چرا بر علوم انسانی اسلامی تأکید می کنم؟ اگر جامعه سازی هدف نباشد و بیان شود که اسلام برای جامعه سازی نیامده است بلکه برای درست کردن رابطه با خدا و آخرت آمده است و به عبارت دیگر اگر از اسلام برداشتی صرفاً عرفانی ، معنویت گرا و انزوا طلبانه از اسلام داشته باشیم، نباید به طبل علوم انسانی اسلامی کوبید. اما اگر بیان شد که اسلام برای جامعه سازی و تمدن سازی آمده است و عرصه ی زندگی نظیر اقتصاد، مناسبات حقوقی، سیاسی و… را سامان دهد و تنها برای آبادکردن آخرت نیست، آن زمان باید علوم انسانی اسلامی و علوم اجتماعی را باید جدی گرفت زیرا این علوم زندگی ساز هستند وحیات اجتماعی را به اصطلاح مهندسی می کنند. اما دوباره عرض می کنم که در علوم انسانی اسلامی نباید اغراق کرد و بگوییم انسانی اسلامی یعنی کاری به عقل، تجربه و… نداریم و باید از کتاب و سنت استخراج کنیم که نادرست است بلکه کتاب و سنت نیز دخیل است. با آن وجوهی که عرض کردم که در برخی موارد پررنگ و در برخی دیگر کم رنگ است به هیچ وجه عقل، عقلانیت و عقل تجربی به محاق نمی رود کما اینکه دین نیامده برای اینکه عقل را تعطیل کند بلکه دین آمده است تا به بیان امیرالمومنین(ع) (لیثیروا لهم دفائن العقول)، عقل را شکوفا کند و در عقل بعثت و بر انگیختگی ایجاد کند.

***

این مطلب را اضافه کنم که عده ای بیان می کنند که با وجود فقه اسلامی به علوم انسانی اسلامی نیازی نیست. مثلاً با وجود فقه اقتصادی نیازی به علم اقتصاد اسلامی نیست. اینان دچار یک اشتباهی هستند و آن این است که گمان می کنند تمام مسائل اجتماعی تنها وجه حقوقی دارد در حالی که مسائل اجتماعی حقوقی هم دارد. فقه متکفل وجه حقوقی از جمله حقوق اسلامی، فقه اقتصاد و… است اما همه ی مسائل در حوزه ی اقتصاد که مسئله فقهی نیست. اگر بخواهیم بیکاری را به حداقل برسانیم، بحثی فقهی نیست. علم اقتصاد را لازم داریم که وضع موجود ۱۵-۱۶ درصد بیکاری را به ۵ درصد برساند. راهکار و برنامه های عملیاتی اقتصادی لازم است که فقه آن را نمی تواند ارائه نمی دهد اما می تواند درباره ی برنامه خاص اظهار نظر فقهی می کند. برای مثال فرض بفرمایید برای کاهش بیکاری برخی برنامه های اقتصادی پیشنهاد شود که از جنس شرکت های هرمی است و به این وسیله اشتغال و گردش ثروت ایجاد می کنند. اینجا فقیه ورود می کند و بیان می کند که مصداق اکل مال بالباطل و السحت است. فقیه بما هو فقیه عهده دار ارائه راهکار عملیاتی حوزه ی اقتصاد نیست بلکه عالم اقتصاد این وظیفه را دارد. منتها زمانی که می گوییم علم اقتصاد اسلامی یعنی باید سعی شود برنامه ها با توجه به ارزش ها، مبانی، غایات، انسان شناسی و… که قبلاً عرض کردم، عرضه شوند. یکی از پیام های اصلی امروز بنده این است که گاهی نگاه هایی حداکثری از دین وجود دارند که این نگاه ها وجهی ندارد مانند این که شخصی بگوید فیزیک اسلامی، شیمی اسلامی، ریاضی اسلامی را از منابع اسلامی استخراج می کنیم و گمان می کند که چقدر دین ورزی کرده است و چون این نوع نگاه ار داشته است پس مسلمان تر است اما این نوع نگاه، نگاه حداکثری بی وجه به دین است. اسلام برای ارائه فیزیک، شیمی و ریاضی نیامده است تا عقل و تجربه کنار گذاشته شود. در حوزه ی فقه نیز باید مراقب بود تا نگاه حداکثری به دین نداشته باشیم. عده ای می گویند اگر فقیه، فقیه باشد، تمامی این شبهات را پاسخ می دهد. اما باید بدانند که این شبهات فلسفی و کلامی است و مربوط به فقیه نمی شود. بنابراین مشاکل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی وجه فقهی دارند اما تمامی اینها حل فقهی ندارد یعنی حل علمی نیز دارد. عرضم این است که ممکن است متخصصین برای یک موضوعی ۵ طرح گذارند، اما این پایان کار نیست بلکه باید فقه و عالم اخلاقی نیز اظهار نظر کنند. برخی تصمیمات پی آمدهای فرهنگی، اخلاقی و دینی دارند و در جامعه و خانواده تأثیر می گذارند. در نتیجه فقه به تنهایی ما را مستغنی از علوم انسانی اسلامی نمی کند و همانگونه که به فقیه فقه الاجتماع احتیاج داریم به عالم علوم اجتماعی مسلمان و متعهد نیز احتیاج می باشد.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

مطالب مرتبط