پایگاه اطلاع رسانی استاد احمد واعظی

سخنرانی استاد احمد واعظی در دانشگاه زاهدان به تاریخ شنبه ۱۴۰۲/۹/۱۸

موضوع سخنرانی:چیستی و چرایی علوم انسانی اسلامی

0

مقایسه تمدن‌ها

تمدن معاصر غربی تمدنی مبتنی بر علم و تکنولوژی است و ما اگر سه تمدن برجسته یونان باستان، تمدن اسلامی که اوجش در قرن ۵ و ۶ هجری است تمدن معاصر غربی را مقایسه کنیم به این واقعیت خواهیم رسید که تمدن یونان یک تمدن عقل محور بود؛ یعنی اساس آن معرفت و حکمت اعم از حکمت عملی و نظری بود و بنیان آن نیز بنیان عقلی بود و حتی تجربه نیز در آن جایی داشت و در تمدن یونانی اینطور نبود که فقط عقل را مدنظر قرار دهند بلکه خود ارسطو کسی بود که تحقیقات تجربی مفصلی در موضوعات مختلف انجام داد، اما تجربه به مدد عقل بود که یقین‌آور می‌شد یعنی مجرّبات از بدیهیات محسوب می‌شد و استقراء تجربی به مدد کبرای عقلی منتهی به معرفت می شد.

تمدن اسلامی، تمدنی بود که در کنار عقل گرایی متنعم به نعمت وحی و بنیان های آموزه های اسلامی بود که در کتاب و سنت ریشه داشت، آموزه‌هایی که در تاروپود تمدن اسلامی دمیده بود، یعنی تمدن اسلامی هم بهره مند از عناصر تمدن یونانی و حکمت نظری و عملی آن و هم متنعم به نعمت آموزه های اسلامی و قرآنی بود که یک تمدن بدیع و خاصی را فراهم آورد.

تمدن غربی کاملا تمدن علمی و تکنولوژیک است؛ یعنی شاخه های مختلف علوم طبیعی به کمک فناوری های برآمده از علوم طبیعی بنیان این تمدن غربی است، منتهی یک اشتباهی معمولا صورت می گیرد تصور می‌شود وقتی می گوییم علم و تکنولوژی، بنیان تمدن معاصر غربی است گمان می کنند که فقط علوم طبیعی پایه و بنیان آن بوده است در حالیکه اینطور نیست و سهم علوم انسانی و اجتماعی و نهاد سازی های برآمده از علوم انسانی و اجتماعی نیز در این تمدن خیلی قوی است.

یعنی همانگونه که علوم طبیعی دانشی فراهم آورد برای عالمان دوران مدرن که به مدد آن دانش و فناوری برآمده از آن دانش، توانستند در طبیعت تصرف کرده و انواع توانمندی های سخت افزارانه را برای تمدن سازی در شاخه های مختلف به ارمغان بیاورند، علوم انسانی و اجتماعی و نظریه پردازی های دوران مدرن در عرصه های مختلف علوم انسانی و اجتماعی باعث شد که نهاد سازی های برآمده از این نظریه ها، شکل و شمایل تمدن معاصر غربی را تغییر داده و در سامان‌دهی انحاء مناسبات اجتماعی ایفای نقش کند.

هر دانشی فرآوری تکنیکال خودش را دارد و در علوم انسانی و اجتماعی نیز اموری مانند نهادهای سیاسی، پارلمان، بروکراسی اداری و مدیریتی جدید، و در حوزه اقتصاد، بانکداری و بورس و آن نهادهای اقتصادی که در دوران مدرن بوجود آمدند در واقع برساخته های نهادی دانش انسانی و اجتماعی هستند. پس وقتی گفته می شود تمدن معاصر غربی «علم بنیان» و «تکنولوژی بنیان» است نه فقط خصوص دانش تجربی طبیعی و فنآوی منبعث از آن، بلکه دانش انسانی و اجتماعی هم سهم بسیار زیادی در این مدنیت معاصر غربی و کلان ساختار های اجتماعی داشت و در حوزه اقتصاد، سیاست، آموزش و تعلیم و تربیت و بهداشت و درمان و عرصه های مختلف متأثر از رشدی است که در دوران مدرن در رابطه با علم مدرن، چه علم طبیعی و چه علم انسانی و اجتماعی به وقوع پیوست.

نکته‌ی خیلی مهم آن است که علم مدرن و اشکال مختلف آن اعم از علوم طبیعی و انسانی، از فکر نو و انسان مدرن متولد شده است.

اتفاقاتی که در پنج قرن اخیر بعد از رنسانس رخ داد، یک فضای اندیشه ای جدیدی را بوجود آورد که دوران مدرن را از دوران پیشا مدرن کاملا متمایز می کند.

بنیان و زیرساخت تولد علم مدرن

من به بخشی از عناصر اصلی این فکرِ نو که در واقع بنیان و زیرساخت تولد علم مدرن است اشاره می کنم:

نگاه به جهان و طبیعت در دوران مدرن نسبت به دوران پیشا مدرن تغییر کرد و اساساً تصوری که در قرن هفدهم و هجدهم نسبت به عالم شکل گرفت این بود که کل کیهان و عالم، یک نظامی مانند یک ساعت بسیار پیچیده و عظیم است که بنیادش محاسبات ریاضی و براساس این چینش بسیار منظم از روابط ریاضی و مکانیکی در عالم است.

بقول آن فیلسوف دوران مدرن، اندازه و حرکت را به من بده تا تمام عالم را محاسبه کنم و بنیان عالم یک بنیان ریاضی وار و خیلی مکانیکی است که این قابل کشف و درک است. بنابراین چنینی نگاهی به طبیعت، بنیان علم مدرن شد. یا مثلا این دیدگاه که تنها ذهن موثر در عالم، ذهن انسان است در حالیکه در دوران ماقبل مدرن این تصور بود که ارواح خبیثه و شیاطین بعنوان نیروهای بد در عالم در زندگی و همه امور ما تأثیر گذارند و از آن طرف ذهن های مثبت مانند خداوند، ملائکه و قدیسین هم در عالم موثرند و در واقع سرنوشت و روزگار انسان توسط اذهان دیگری چه خبیث و چه خیر، رغم می­خورد و تقدیر و سرنوشت او تنها به دست او نیست.

آن چیزی که فکر نو را برای انسان مدرن غربی شکل داد این بود که فقط یک ذهن در زندگی موثر است که ذهن خود انسان است و حتی تصوری هم که از خدا در قرن هفدهم شکل گرفت این بود که خداوند یک ساعت ساز عظیم است و این خلقت را رقم زده و عالم را منظم کرده اما الان دیگر خداوند نقشی در عالم ندارد و ما باید این عالم را بشناسیم تا زندگی و سرنوشت خود را براساس آن جلو ببریم.

این نگاه جدید به عالم و انسان یک موتور محرکی داشت که همان مدرنیزم بود.

مدرنیزم و مدرنیته:

مدرنیزم یعنی یک عطش سیری ناپذیر به نو کردن امور و فاصله گرفتن از هر آن چیزی که سنتی است؛ این با توجه به آن جهان بینی جدید به انسان و هستی، موتور حرکتی شد که مدرنیته را بوجود آورد و مدرنیته یعنی نظرات و نگاه های نو که در حوزه های دانش، فرهنگ و روابط اجتماعی هر ایده، فکر، نظریه و تحلیل نو، ارائه شد. مدرنیته محصول مدرنیزم است و به تعبیر دیگر اگر مدرنیزم را نوگرایی ترجمه کنیم مدرنیته می شود نواندیشی به نوعی که براساس آن نو گرایی و عطش سیری ناپذیر به نو کردن امور اندیشه‌ها و ایدهای نو بوجود آمده است.

وقتی نگاه به جهان تغییر کرد نگاه به انسان نیز تغییر نمود. یعنی انسان ماقبل مدرن که خودش را مقهور سرنوشت و مقهور آنچه که اذهان دیگر برای او رقم می زدند می‌دید، انسان مدرن «خود آیین» شد یعنی کسی که خودش باید سرنوشت خودش و امور مربوط به خودش را رقم بزند و این نگاه نو که منِ انسان در این طبیعت و جهانی که یک جهان ریاضی وار و مکانیکی است باید این جهان را بشناسم و در آن تصرف کنم و خودم سرنوشت و چگونه زیستن خودم را رقم بزنم منهای هرگونه دخالت معرفتی هر منبع دیگری لهذا «خِرَد خود بنیان» شکل گرفت.

این نگاه، اساس و بنیان علم مدرن و علوم انسانی مدرن شد؛ یعنی علوم انسانی که شکل گرفت مبتنی بر این مبانی و نگاه به عالم و آدم بود که البته توأم با خام خیالی های زیادی بود؛ یعنی عصر روشنگری در واقع عصر رئالیسم خام است که اینها خیال می کردند که با این کاوش ها و محاسبات و اندیشه علمی خودشان، علم مدرن می تواند آینه تمام نمای واقع باشد و انقلاباتی که در قرن بیستم رخ داد همچون نظریه نسبیت باعث شدند که آن خام خیالی بشکند و شاهد ظهور جریانات پست مدرنی شدیم که البته ریشه‌های آن از اواخر قرن نوزدهم شروع می شود و دخالت سوگیری‌های ذهنی و منظر گرایی در حریم دانش مطرح می شود و آن ابهت علم مدرن به عنوان آینه تمام نمای واقع می شکند و جریانات انتقادی بوجود می آید البته آرمان های مدرن نیز یکی پس از دیگری نقاط ضعفشان آشکار می شود.

پیش قراولان دوران مدرن و مدرنیته اینطور القا می کردند که اگر دانش بشر رشد کند و در شاخه های علوم پیشرفت نماید با تصرف در طبیعت و تکنولوژی که علم در اختیار ما قرار می دهد جنگ انسان و انسان خاتمه پیدا کرده و بهشت زمینی برای انسان فراهم می شود و جریان امانیسم و انسان محوری که از قرن پانزدهم شروع می شود نوید این را می داد که همه چیز در خدمت رفاه و سعادت انسان قرار می گیرد اما جنگ های اول و دوم در قرن بیستم یک خط بطلانی بر همه آرمان های مدرنیته کشید که در طی دو جنگ صد میلیون انسان کشته شدند که در طول تاریخ بشر یک چنین حجمی از تلفات انسانی سابقه ای ندارد.

این علوم انسانی موجود غربی، برآمده از همان نگاه مدرن به انسان و عالم است و این نگاه مدرن و نو وقتی پایه علوم انسانی مدرن شد، این مطلب را القاء می کند که اساسا آن علوم انسانی موجود غربی یک بافت مدرن دارد و یک برساخته انسان مدرن است و واژه مدرن را وقتی می گوییم علوم انسانی مدرن اینطور نیست که علوم انسانی قبلا بصورت غیر مدرن وجود داشته و این علوم فعلی، جلوه مدرن آن است بلکه منظور این است که علوم انسانی که به این شکل الان مشاهده می کنیم واقعا مدرن است و ماقبل مدرن، علوم انسانی به این شکلی که الان مشاهده می کنیم در شاخه های مختلف وجود نداشته و یک امر نوظهوری است و به این شکل مسبوق به سابقه نبوده است.

بازخوانی انتقادی علوم انسانی مدرن

علم انسانی مدرن مورد بازخوانی انتقادی قرار گرفته یعنی پست مدرن ها جزو جدی ترین مخالفین و منتقدین علوم انسانی مدرن هستند چون اصل علم مدرن را بر بنیان های خطا می دانند.

برای مثال در عصر روشنگری یعنی قرن هفدهم و هجدهم و نوزدهم یکی از تأکیدات بسیار مهم این بود که روش، راهبر ما بسوی حقیقت است و کار عالِم در هر شاخه ای از کیهان شناسی یا فیزیک یا زیست‌شناسی یا …، پیروی از روش است؛ بعد می گفتند عالِم باید ذهنیت، پیش داوری و پیش قضاوت های خود را به هیچ وجه دخالت ندهد و قدم به قدم روش را ادامه دهد تا روش مانند یک ریل و کانال او را به حقیقت و علم و معرفت برساند و باید مواظب باشد که ذهنیت خود را دخالت ندهد. این علم شناسی دوران مدرن است لهذا به رئالیسم خام معتقد بودند و معتقد بودند که اگر عالِم از روشی درست تبعیت کند به صورت تضمین شده به حقیقت می رسد در حالی که در قرن بیستم در مباحث فلسفه علم خیلی واضح و روشن شد که اساسا علم و فرآیند آن با نظریه پردازی شروع می شود و این عالِم است که ابتدا یک تفسیری از طبیعت کرده و بعدا بدنبال تجربه برای آزمون می رود و برخلاف قبل که تجربه بعنوان روشی است که به حقیقت می رساند اینجا معلوم شد که مشاهدات، نظریه و آزمون های یک عالم همگی تئوری پیچ است و منظرگرایی چنان سیطره دارد که اصلا اینکه عالم و دانشمند چه تفسیری از موضوع خودش می کند برآمده از ذهنیت خود عالم است و این یعنی هر چه در عصر روشنگری تأکید می شود بر این که عالِم در تحقیقات علمی خود باید ذهنیت خودش را دخالت ندهد، در نگرش های پست مدرن و فلسفه علم معاصر تأکید می شود که نظریه‌های علمی عجین است با ذهنیت عالم و رئالیسم کاملا کنار می رود.

دو رویکرد انتقادی به علوم انسانی مدرن:

بالاخره علوم انسانی مدرن تولد یافته انسان مدرن و تولد یافته آن فکر مدرن است که نگاه به عالِم، انسان و حیات جمعی متفاوت با دوران ماقبل مدرن می شود و این نگاه اکنون که قرن ۲۱ است از قرن بیستم تا الان از دو ناحیه مورد خدشه قرار گرفته:

الف: یکی از ناحیه پست مدرن ها که از مبانی علم مدرن تا درون مایه آن نگاه انتقادی دارند.

ب: دوم از طرف برخی از متفکران اسلامی در جهان اسلام چه در کانادا، مالزی، ایران یا جهان عرب چند دهه است که از یک حوزه انتقادی نسبت به علوم انسانی مدرن دو بحث را مطرح می کنند: ۱- عده­ای بحث Islamization of sciencesرا مطرح می‌کنند یعنی اسلامی سازی علوم، آن­ها می گویند این علم انسانی مدرن بنیان های نظری و فکریش مخدوش است و علم مدرن بر اساس نگاه های خاصی به انسان و جهان تولید شده و ما اصل آن نگاه ها و بنیان ها را قبول نداریم پس باید این علوم را اسلامی کنیم و ۲- برخی دیگر از متفکران اسلامی کلمه اسلامی کردن علوم را مطرح نمی کنند چرا که می گویند این علوم بنیانش یک بنیان مبتنی بر مبانی غیر قابل پذیرش ما است و نمی شود آنها را اسلامی کرد بلکه باید بدنبال تولید علوم انسانی اسلامی باشیم.

چرایی علوم انسانی اسلامی

صحبت ما نسبت به چرایی علوم انسانی اسلامی است؟ پرسش آن است که پرداختن به تولید علوم انسانی اسلامی چه ضرورتی دارد؟ جواب این است که علوم انسانی، جامعه پرداز و جامعه ساز است و علومی است که سیاست گذاری و مهندسی ساحت های مختلف حیات جمعی بر اساس این علوم است برای نمونه در فلسفه تعلیم و تربیت وقتی نظریه‌ای را در این زمینه قبول کردید این نظریه های پذیرفته شده جزء علوم انسانی هستند و در مساله چگونگی ساماندهی آموزش، تربیت جامعه خط اصلی را می دهد که شما نظام آموزش و پرورش کشورتان را چگونه شکل دهید.

نظریه پردازی راجع به اینکه دانشگاهِ مطلوب چگونه است، شکل یک دانشگاه را مشخص می کند. یعنی اگر ما چهار نسل در دانشگاه از قرن نوزدهم تا الان داشته باشیم همه بر اساس یک سری نظریه پردازی هایی بوده است که شمایل دانشگاه را شکل داده و پس این نظریه پردازی است که نسل سوم دانشگاه را که دانشگاه اقتصاد بنیان است شکل داده؛ در نسل چهارم نیز می گویند دانشگه مطلوب دانشگاه جامعه پرداز است، نهاد علمی‌ای که انقلاب و تغییری در جامعه بتواند ایجاد کند.

بنابراین نظریه ها راجع به آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت است که در واقع  مهندسی آن عرصه را شکل می دهد همانطور که در اقتصاد نیز همین طور است.

پس علوم انسانی خیلی مهم اند چرا که جامعه پرداز هستند و ساختار های کلان جامعه براساس آنها شکل می گیرد. حال اگر علوم انسانی مبتنی بر مبانی ای باشد که ما آن را قبول نداشته باشیم نمی توانیم آن را بپذیریم پس باید بدنبال آن دسته از علوم انسانی باشیم که متناسب با مبانی خودمان باشد. این جهت، جهت تعیین کننده ای است برای درک ضرورت و چرایی رفتن بسوی علوم انسانی اسلامی.

به تعبیر دیگر اساسا در دنیا، علوم انسانی برای پاسخ به پرسش ها و معضلات جوامع شکل گرفته اند. یعنی بر خلاف فلسفه محض یا ریاضیات محض که کاملا انتزاعی است لبه علوم اجتماعی که اقتصاد باشد یا جامعه شناسی یا شاخه های دیگر آن همه لبه اجتماعی دارند و سروکارشان با عرصه زندگی و زندگی انسان است و برای حل معضلات و مشکلات خودشان نظریه پردازی کرده اند و علوم اجتماعی و علوم انسانی که لبه توصیه ای و هنجاری دارد و می خواهد جامعه را شکل داده و مشکل را حل کند براساس بافت فرهنگی آن جامعه راه حل می دهد. یعنی در علوم اجتماعی و انسانی غربی هم اصل پرسش ها و معضلات و مشکلات از جامعه برآمده و هم آن الگو و توصیه و راه حل متناسب بافت همان جامعه است و ما در جوامع شرقی یا اسلامی اگر خودمان مولد نباشیم و خودمان مسائل خود را نتوانیم حل کنیم و نظریه پردازی کنیم مجبوریم حاشیه نشین شویم و کارمان بازگفت و بازفهم نظریاتی باشد که برای حل مشکلات جومع غربی و متناسب با بافت فرهنگی آن جوامع بوده است.

این است که الان ما در کشورمان علیرغم این که چندین میلیون دانشجوی علوم انسانی داریم و حجم کمیت هیأت علمی و دانشجوی ما در علوم انسانی فراتر از شاخه های علوم پایه، مهندسی و علوم پزشکی است، با اینحال دانشی که سرریز شود برای مسائل بومی خودمان کم است چرا که فرهنگ علمی جامعه ما به سمت علوم انسانی اسلامی حرکت نکرده است و فرهنگ علمی جامعه ما متناسب با همان علوم انسانی غربی است. هیأت علمی ما در فضای فرهنگ علمی آنها باید مقاله خودش را چاپ کند و هویت علمی در شاخه علوم انسانی آن ها بر اساس آن جو غالب علوم انسانی غربی است که تعریف می شود. این است که ما باید این فرهنگ را تغییر دهیم و ایده علوم انسانی اسلامی را تبدیل کنیم به فرهنگ علمی که عالم علوم انسانی و اجتماعی ما به دنبال حل مشکلات جامعه خودمان برود نه صرفا خواندن و بازگویی تئوری هایی که برای جامعه آنها سودمند بوده و در حل مشکلات آنها در بافت فرهنگی خودشان مفید بوده است.

بنابراین، چرا ما باید به سمت علوم انسانی اسلامی برویم؟ چون جامعه و بافت فرهنگی و باورداشت های ما و همچنین مبانی ما  فرق می کند با مبانی و بافت فرهنگی آنها؛ پس باید به سمت علوم انسانی اسلامی برویم.

چیستی علوم انسانی اسلامی

بخش بعدی صحبتم راجع به چیستی علوم انسانی اسلامی است. کلمه اسلامی می تواند باعث سوء تفاهماتی شود و بعضی ها با بد فهمی باعث می شوند که کار از قبل نیز بدتر شود برای مثال یکی از بدفهمی ها این است که وقتی میگوئیم علوم انسانی اسلامی، ممکن است بعضی اینگونه به ذهنشان خطور کند که روش های مطرح کمی و کیفی که مثلا در مطالعات اجتماعی وجود دارد را کنار گذاشته و برویم سراغ روش اجتهادی و فقیهانه و مانند یک فقیه کاری به تجربه و تحلیل های نظری و کاوش های آماری اجتماعی و مطالعات تبیینی اجتماعی نداشته باشیم و سراغ کتاب و سنت برویم و اجتهاد کنیم و دانش اجتماعی لازم را از کتاب و سنت بگیریم و این یک آدرس دادن غلط و بدفهمی در علوم انسانی اسلامی است.

ما در حوزه علوم انسانی انواع و اقسام مطالعات داریم. مثلا در حوزه مطالعات اجتماعی دست کم چهار جور مطالعه و نظریه پردازی داریم که بعضی از این مطالعات به کتاب و سنت ربط دارد و بعضی دیگر ربطی ندارند.

مثلا در حوزه تعلیم و تربیت بحث های بنیادی یعنی بحث های فلسفه تعلیم و تربیت، بحث های بنیادی و انسان شناسانه تعلیم و تربیت و بحث های غایت شناسانه تعلیم و تربیت نیاز به مراجعه به کتاب و سنت و فلسفه اسلامی داریم چرا که باید انسان شناسی حکمت متعالیه را بدانیم و باید آن تعریفی که قرآن از حقیقت انسان دارد را بدانیم و انسان شناسی قرآنی داشته باشیم و اگر بخوایم غایات انسان را بشناسیم و انسان کمال یافته را ترسیم کنیم نمیتوانیم بدون مراجعه به کتاب و سنت آن را ترسیم کنیم.

اما الان معظل تعلیم و تربیت چیست؟ این جوان ما الان با چه آسیب هایی در حوزه تعلیم و تربیت مواجه است، نیاز به تحقیق میدانی و مطالعات کمی و کیفی دارد. یعنی شما با روش های کمی و کیفی باید بفهمید که الان در جامعه فعلی مشکلات نوجوان و جوان ما بلحاظ تربیتی و آموزشی چه چیزهایی هستند و منشأ آنها چیست. شما اگر به صرف مراجعه به کتاب و سنت بخواهید به دانش لازم مربوط به وضعیت‌شناسی معاصر جامعه‌ای خاص برسید نخواهید رسید.

پس یک سری مطالعات از جنس مطالعات توصیفی، تبیینی، کمی، کیفی و تجربی است تا نتیجه دهند. امّا بخش‌هایی از دانش انسانی و اجتماعی متفاوت با مطالعات توصیفی و تبیینی بوده، مطالعاتی هستند که قطعا روش اجتهادی و روش فلسفی در آنها لازم است.

نکته پایانی آنکه ما هم در چیستی علوم انسانی اسلامی باید درک درستی داشته باشیم و هم در چرایی آن باید این وقوف را داشته باشیم که ما مادامی که حاشیه نشین علم انسانی مدرن باشیم معضود ماحصل نمی شود و اگر اینچنین باشیم جز بازگفت و بازفهم این علوم گره ای از جامعه ما باز نخواهد شد و گره از جامعه ما وقتی باز می شود که علوم انسانی ما در گام اول بومی شود و به سمت حل مشکلات و مسائل خودمان برود و در گام دوم اسلامی شود و سعی شود بر بنیان های معرفتی و نظام اندیشه ای و نظام ارزشی اسلامی، آن نظریه ها تولید شوند.

مطالب مرتبط