خوانش و قرائت تمدنی از دین
بسم الله الرحمن الرحیم
و الصلاه و السلام علی سیدنا محمد(ص) و آله الطیبین الطاهرین المعصومین(س)
در آغاز سخن خداوند متعال را شاکرم که فرصت و توفیق داد در این شب عزیز إن شاء الله یک جلسهی علمی در محضر عزیزان داشته باشیم و هم یاد و خاطرهی بزرگ مردی (مرحوم آیت الله واعظ زاده(ره)) را که مجاهدتهای علمی و روشنبینیهای فراوانی داشت را گرامی بداریم و از اثر فاخری که تهیه شده، إن شاء الله رونمایی کنیم.
خوانش آن مرحوم (آیت الله واعظ زاده(ره)) از مجموعهی آموزههای دینی، خوانش تمدن اسلامی بود، یعنی قرائت ایشان از دین، یک قرائت تمدنی بود. خوب است در این مجلس راجع به این بحث کنیم که قرائت و خوانش تمدنی از دین به چه معناست؟ اقتضائات آن چیست؟ یکی از نقیصهها و مشکلات در بحثهای مربوط به فرهنگ، تمدن، علم و… مرزبندی بین آنهاست. یعنی در فرهنگ شناسی و تمدن شناسی این بحث وجود دارد که مثلاً مرز بین تمدن با فرهنگ چیست؟ (زیرا آنها قدری متداخل هستند) یا مثلاً علم در کجا قرار میگیرد؟ آیا علم جزء تمدن یا بیرون از آن قلمداد میشود؟ رابطه تمدن با فرهنگ چیست؟
برای اینکه بتوانیم تمدن را درک کنیم، باید قدری عقبتر برگشته و تحلیلی از انسان بگوییم. انسانها با هم در طبیعت زندگی میکنند و یک دنیای درونی دارند و دنیای درون انسانها، باورها، اعتقادات، انتظارات، خواستهها، نیازها، عواطف و احساسات است. آنچه که به درون انسان برمیگردد، تماماً قلمرو فرهنگ است. یعنی فرهنگ قطعاً آن چیزی است که مربوط به دنیای درون انسان میشود. تمدن بما هو تمدن، به حوزه درون انسان مربوط نمیشود بلکه فرهنگ است که به آن مربوط میشود. انسانی که این دنیای درونی را دارد، یک دنیای بیرونی نیز دارد. دنیای بیرونی انسان افعال، گفتار و تصرفاتی که در طبیعت انجام میدهد، میباشد. افعال انسان به دو شکل میباشد؛ افعالی که با دیگر انسانها دارد مانند مراودات و معاشرتی که با انسانهای دیگر دارد و تصرفی که در طبیعت ایجاد میکند. تصرف انسان در طبیعت، خاص تمدن است و به آن مربوط میشود. عمران، آبادانی، پل سازی، راه سازی، صنعت، تکنولوژی، تبدیل مواد از طبیعت، فرآوردههای جدید، ساختمان سازیها و آنچه که انسان در طبیعت تصرف میکند، از جلوههای تمدن است. در نتیجه تمدن وجه سخت افزاری دارد و آن تصرفاتی است که در طبیعت انجام میدهد. اما تمدن منحصر به این وجه سخت افزاری نمیشود و به عرصهی زندگی نیز مربوط میشود. عرصهی زندگی قلمرو تمدن است ولی عرصهی زندگی فقط وجه سخت افزاری مانند عمران، آبادانی و… ندارد بلکه یک وجه نرم نیز دارد. تمام نهادسازیهای اقتصادی، سیاسی، حقوقی و تمام مناسبات اجتماعی که شکل میدهیم از شکل حکومت گرفته تا مناسبات اقتصادی که برقرار میشود به عنوان مظاهر تمدن هستند. به عبارتی دیگر رفتاری که معطوف به طبیعت نیست و به خود انسانها معطوف است، آن رفتار قلمرو فرهنگ محسوب میشود. فضای درون انسان، مِن جمله: باورها، احساسات، نظام ارزشی، زیبا شناختی، آداب، سلوک و رفتار نیز جزء قلمرو فرهنگ میباشند. اما رفتار با طبیعت و تصرف در آن، جزء قلمرو تمدن و وجه سخت افزاری آن است.
نکته بسیار مهم، پیوندی است که بین فرهنگ و تمدن است. فرهنگها در یک تقسیم بندی به دو دسته تقسیم میشوند: فرهنگهایی که زایش تمدنی دارند و فرهنگهایی که از جهت زایش تمدنی عقیم هستند. به تعبیر دیگر بعضی از فرهنگها ظرفیت تمدن سازی دارند، یعنی این فرهنگ امتداد تمدنی پیدا میکند، اما بعضی دیگر در بافت و درون مایهی خود زایش تمدنی ندارند و نمیتوانند امتداد تمدنی پیدا کنند. قطعاً تمدن معلول فرهنگ است یعنی تا فرهنگ غنیای نباشد این زایش تمدنی ایجاد نمیشود.
در دین نیز به نظر میرسد که همین تقسیم بندی راجع به آن وجود داشته باشد. ادیان در یک تقسیم بندی کلان سه دسته میشوند؛ ادیانی که ظرفیت داشتن امتداد تمدنی را دارند و ادیانی که فاقد این ظرفیت هستند یعنی نمیتوانند امتداد تمدنی داشته باشند. زمانی که میگوییم فرهنگ، این موضوع اهمیت ندارد که این فرهنگ در چه محیط جغرافیایی ظهور و بروز پیدا میکند. وقتی اسلام آمد، اسلامی که در مدینه و در یک جای محدود و کوچک مطرح شد، به لحاظ درون مایه آنقدر غنی بود که زمانی طولانی نگذشت تا توانست تمدن بسیار بزرگی را به نام تمدن اسلامی به ارمغان آورد، که اوج شکوفایی آن قرن پنجم و ششم هجری است. این زایش، فرهنگی اسلامی است. زایش دین اسلام است که آن امتداد تمدنی را داشت.
منظور ما از قرائت و خوانش تمدنی از اسلام چیست؟ به این معناست که نمیتوان اسلام را به دو شکل فهمید؛ یا میتوانیم اسلام را طوری بفهمیم که ظرفیت زایش تمدنی او را عقیم کنیم و یا به شکل دیگر میتوانیم ظرفیت امتداد تمدنی داشتن او را برجسته کنیم. خوانش تمدنی از اسلام ابعاد مختلفی دارد. یکی از ابعادی که قبلاً نیز عرض کردم این است که تمدن به عرصهی زندگی معطوف میشود. اگر ما اسلام را طوری درک کنیم که کاری به عرصهی زندگی ندارد یا به عنوان یک دین کاملاً معنویتگرای انزوا طلب که دعوت به فردیت میکند و هیچ لبهی اجتماعی و لبهی معطوف به زندگی ندارد، بفهمیم، قطعاً در این صورت فاقد ظرفیت تمدنسازی است. اما اگر اسلام را به گونهای درک کنیم که اهتمام به عرصهی زندگی، عمران، آبادانی، کار و کوشش دارد و به آن ترغیب میکند (گفتیم در تمدن آن لبهی سخت و عرصهی زندگی خیلی مهم است). مانند اینکه در برخی گرایشات عرفانی، کاملاً دین و دینداری را در یک حالت انزوا طلبانه و معنویت انزواگرا تقسیم میکنند، که این بُعد تقویت نمیشود.
ملاحظات زیادی راجع به تمدن غربی شده است. یکی از پارامترهایی که مخصوصاً در مطالعات مربوط به تمدن غرب، برجسته میکند نقش پروتستانیزم یا شکل گیری تمدن معاصر غربی، در مقابل کاتولیک است. دین کاتولیک به شدت آخرتگرا و دنیا گریز بود. در مقابل، پروتستانیزم دعوت به کار، کوشش، اهتمام و آبادانی زندگی دنیوی در آن زیاد است. ظهور و بروز پروتستانیزم که آغاز آن در قرن شانزدهم میلادی بود، از ارکان شکلگیری مدنیت معاصر غربی است، یا تمدنهای آسیای جنوب شرقی مانند ژاپن یا به طور کلی نژاد زرد، که در بافت فرهنگی خود اهتمام به کار و کوشش بسیار دارند. اما در قرائت ما از اسلام، اگر بخواهیم خوانش تمدنی از اسلام داشته باشیم، عناصر مربوط به عرصهی زندگی (اهتمام به کار و کوشش) باید برجسته شود. مثل روایت نبوی که میفرماید؛ اگر عبادت ده جزء داشته باشد، ۹ جزء آن طلب رزق حلال است یا «الکاد علی عیاله کالجاهد فی سبیل الله»، اگر این مطالب برجسته نشود، کار و کارآفرینی و اشتغالزایی مذموم شود و طلب مال حلال ارزش نشود، در این صورت زمینهی تمدنی عقیم میشود. در نتیجه یک ضلع به اهتمام نسبت به جنبههایی از آموزههای دینی که عرصه زندگی را پوشش میدهد، بر میگردد و به کار، تلاش، عمران و آبادانی ترغیب میکند و اینها را ارزش میداند. زهد را به عدم کوشش نسبت به عرصه زندگی تفسیر نمی کند بلکه آن را، عدم وابستگی به آن میداند.
بُعد دیگر قضیه این است که تمدن در سایهی همکاری اجتماعی پایدار و روبه رشد حاصل میشود. از این رو هر گونه تعصبات قومی، نژادی و مذهبی و دامن زدن به اختلافات مذهبی، نژادی، قومی و نگاههای انحصار طلبانهای که مجال این تنازعات را زیاد میکند، به هیچ وجه با رویکرد تمدنی سازگار نیست؛ نگرشهای مذهبیای که در واقع رنگ تعصب و منازعه طلبی آن زیاد است، هرگز به عنوان قرائت تمدن ساز نخواهد بود.
یکی از وجوه برجسته شخصیتی که بخاطر ایشان دور هم جمع شده ایم، وجههی تقریبی ایشان بود و همچنین به جهان اسلام و بشریت بجای اینکه از دریچه تنگ تعصبات مذهبی نگاه کند با یک افق بالاتر و فراختری نگاه میکرد. به این علت است که میگوییم ایشان خوانش تمدنی از دین داشت. این یکی از مطتلبات تمدن سازی، میدان دادن به همکاری اجتماعی پایدار و رو به پیشرفت است. در حالی که تنازعات هرگز نخواهد گذاشت این اتفاقات رخ دهد.
بُعد دیگر خوانش تمدنی به نوع نگاه به علوم اسلامی، مخصوصاً علوم اسلامی معطوف به عرصهی زندگی مربوط میشود. در علوم اسلامی ما علمی که بیش از همه به عرصهی زندگی معطوف است، فقه می باشد. این که ما چه نگاهی به فقه داشته باشیم بسیار موثر است در اینکه آیا ظرفیت تمدن سازی در دین وجود دارد یا خیر؟ به عنوان مثال نگاههای سلفیهی افراطی به فقه، یک نگاه بسته است که همه چیز را به چوب بدعت رمی میکند و هر نوآوری را طرد میکند. این نگاه بسته و تنگ به فقه چطور میتواند مجالی برای تمدن باز کند؟ اگر چه بعضی از سلفیها نگاهشان اعتدالیتر است مانند سید قطب در فصلی از کتاب «معالم فی الطریق»، امکان جمع شدن تمدن با نوعی از سلفیای که خود تعریف میکند، را بحث میکند. اما سلفی تکفیری و افراطی ابداً چنین مجالی را باز نمی کند. فقه بستهی سلفی تکفیری نه تنها برای تمدنسازی و تمدنزدایی مجال نمیگشاید بلکه به نوعی تمدن ستیز میشود. چون میخواهد همه را در همان مناسبات گذشته نگه دارد و راه بروزآوری، خلاقیت، احداث مناسبات عقلایی جدید و فرآوردههای عقل ببندد. اساساً اینکه گفتیم تمدن معطوف به عرصهی زندگی است، مقرون با پیشرفت نیز میباشد. یعنی تمدن زمانی شکل میگیرد که نیازهای انسان بتواند برآورده و ارضاء شود و فضای پیشرفت در عرصهی زندگی فراهم شود. اگر یک نگاهی بخواهد جامعه را کاملاً ایستا کند و حتی بخواهد به عقب و مناسبات گذشته برگرداند، نمیتواند این زمینه را برای زایش تمدنی ایجاد کند. عرض کردیم فارغ از فقه سلفی افراطی، در فضای خود ما نیز فرق میکند که نگاه کلان ما به فقه چه باشد. اگر وظیفهی فقه و فقیه را به استنباط احکام آحاد مکلفین محدود کنیم، پژواکی در حوزهی تمدنسازی به وجود میآورد. اما اگر پا را فراتر گذاشته و به فقه و نظام بیاندیشیم و کار فقیه را نه فقط استنباط احکام مکلفین بلکه تنقیح نظامات اجتماعی نیز بدانیم و فقه را در بستر ادارهی جامعه و حاکمیت تعریف کنیم (همان فقه ولایی و حکومتی)، ظرفیت چنین نگاهی به فقه برای تمدن سازی و تمدن زایی بیشتر می شود.
بُعد دیگر در خوانش تمدنی از دین که خیلی مؤثر است، مسئلهی نوع نگاه به علم و دانش است. در پهنهی زمین هیچ تمدنی را سراغ نداریم که رکن آن علم و دانش نباشد. هر جا تمدنی شکل گرفته است، یکی از پایههای اصلی آن، جهات فرهنگی و پایهی اصلی دیگر، علم و دانش بوده است. ما گاهی اوقات دین را طوری میفهمیم که این دین، دانش اندوزی را ترغیب و تشویق میکند، به رشد علمی مجال میدهد و به علم آموزی ارزش قائل میشود. این باب امتداد تمدنی پیدا میکند. اما گاهی اوقات با رویکردها و قرائتهایی از دین مواجه میشویم که میخواهد عرصهی علم را محدود کند و حتی علم را در دین هضم کند، برای مثال گاهی با یک قرائت ناصواب و نپخته، به معنای هضم علوم موجود یا حذف علوم موجود به اسم علم اسلامی یا اسلامی کردن علوم، سخن از اسلامی سازی علوم و علم دینی میشود. اسلامی کردن علوم باید معنای محصلی داشته باشد. گاهی به گمان ما هر کاری در هر زمینهای و لو به شکل شعاری انجام دهیم، خدمت به اسلام کردهایم. میگوییم علوم حتی علوم طبیعی باید اسلامی شود اگر بپرسیم این به چه معناست؟ در پاسخ میگویند به جای اینکه تحت پارادایم تجربه و کاوشهای متعارف علمی، پیش رویم، روش و متد اجتهاد را در مسئلهی علوم طبیعی جایگزین کنیم. در واقع همانطور که برای مسائل فقهی سراغ آیات و روایات میرویم و با روشی اجتهادی استنباط میکنیم، سراغ آن دسته از آیات و روایات که راجع به کیهان، طبیعت، حیات انسانی، طب و راجع به هر جنبهای سخن گفته، رفته و با روش اجتهادی و استنباط فقهی پیش رویم. به عبارت دیگر قرائتی از اسلام که میخواهد منابع نقلی دین را جایگزین عقل یا عقل تجربی کند این قرائت از دین به هیچ وجه نمیتواند تمدنساز باشد چون از عقل استفاده نشده است. با عقلمان، متن میفهمیم یعنی منابع نقلی دین را با عقل میفهمیم. عقل طیفی دارد؛ عقل تجربی و عقل ریاضی داریم که نیمه تجریدی است و عقل کاملاً تجریدی داریم که آن برهان و استنباطات است. برهان در طبیعیات نیست. در طبیعیات حس به کار گرفته میشود البته در مجردات قیاس خفی دارد که کبری آن قیاس خفی، عقلی است ولی در مراتب مختلف عقل به رسمیت شناخته شده است. وقتی این موارد را به اسم دین و خوانش از دین، تعطیل کنید، این خوانش از دین جایی برای تمدن سازی باز نمیکند. یکی از ارکان خوانش تمدنی از دین، خوانش صحیح علم است که ما بتوانیم یک جمع سالمی بین منابع دینی، عقل، انحاء دانش و به رسمیت شناختن انحاء دانش و مسئلهی آوردههای منابع نقلی دین، کنیم. با نگاهی که بخواهد منابع نقلی دین را جایگزین علم کند و انحاء علوم را طرد کند، برخورد میکنیم. گاهی در جامعهی ما افرادی هستند که به این چیزها تفوه میکنند و می گویند تمام این علوم موجود پایهی کفر دارند آنها را باید کنار بگذاریم و علوم طبیعی اسلامی بنا کنیم. این نگاه هرگز نمیتواند تمدن ساز باشد و امتداد تمدنی پیدا کند.
آزاد اندیشی و مجال دادن به بروز خلاقیتها از مطتلبات و از لوازم تمدنسازی است و اگر چنانچه خوانش و قرائت ما از دین، قرائتی باشد که مجال را بر آزاد اندیشی ببندد و خلاقیت و نوآوری را طرد کند، نوآوری هرچند نوآوری باطل را به روش منطقی و بر اساس مُفاهمهی علمی مورد نقد قرار ندهد بلکه با تنگ نظری، فشار، محدودیت سازی و جوّ خفقان و استبداد پیش رود، هرگز تمدنی بروز نمیکند. با نگاه به تاریخ تمدنها، هر جا که تمدنی ظهور و بروز کرده مانند تمدن اسلامی، در فضایی ظهور و بروز پیدا کرده که فکر و اندیشه حرمت داشته است. حرمت فکر و اندیشه به دین است که حتی اندیشه اگر باطل بود با اندیشه پاسخ داده شود. اندیشه، فکر و خلاقیت حرمت دارد. اگر آن فکر و اندیشه، ناصواب بود، حرمتش به این است که با اندیشه پاسخ داده شود و اگر مجال نوآوری و خلاقیت و آزاداندیشی وجود داشته باشد، زمینهی به ظهور رسیدن و مشارکت آحاد افراد در ساخت عرصهی زندگی و تمدن سازی فراهم میشود. خیلی عذر خواهی میکنم که وقت عزیزان را گرفتم.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.